,, (شنبه 94/8/2 ساعت 5:14 صبح)

سلام مادر خوبی قربون قدو بالات بشم چ خبر کجایی  چرا یادی از من نمیکنی چرا حتی یک شب هم بخوابم نمیای تو میبینی من هم سر چمدون لباساتم هنوز چمدونتو بر نداشتم تو صندوق وسایلمو بر دارم بعد تو حتی ب خوابمم نمیای باشه مامان خانوم اینارو یادنم نمیره یادته پارسال گفتی ایشالله اگه خدا بخواد سال دیگه واسه محرم بریم کربلا ولی من رفتم اما تو منو تنها گذاشتی باهام نیامدی ولی مامان این چند روز اونجا غوغا بود اونجا ک مردا زنجیر میزدن قلبم میلرزید احساس ترس ورم میداشت خدا جونم یعنی چی اینا مامان میخوام خونه رو بفروشم خرج بهزیستی کنم اگه راضی هستیو اجازشو میدی من بکنم خیلی دلم میخوادت مامان

گیج شدم

 





سختیا (پنج شنبه 94/7/2 ساعت 12:9 صبح)

سلام خوبی چ خبر مامان ی چیزی ب بقیه بگو همش میخوان منو ببرن بیرون تا افسرده نشم مامان خسته شدم هرشب ی جا خو میخوام تنها تو اون خونه باشم مامان من خیلی میترسم من تو اینه دیدمت مامان تورو خدا دیگه نیا من خیلی میترسم مامانی  خواهش میکنم هرشب چراغارو روشن میکنم میخوابم مامان تو خوابم بیا ولی تو خونه ب چشم نیا صدا تولید نکن . فردا عیده قربانه واست گوسفند خریدم بکشم یادته پارسال همه خاله ها عمو دایی همه باهم تو خونه بودیم گوشفند کشتیم هنوز زغالا تو انباریه ک پارسال خریدیم خیلی دلم خونه هر گوشه خونه عطر تو خاطراتته میشینم رو مبل ویلچرتو میبینم گریه میکنم غذا میخورم یاد این میفتم ک توهم این غذا دوس داشتی قران میخونم یاد تو میغتم ممممممماممممان بسه بر گرد تا کی چشمم ب در باشه تا کی قاب عکست خابونده باشه تا کی گریه کنم تاکییییییی اخه     خودت کمکم کن هروقت گریه میکردم برام قران میخوندی واسم دععا میکردی واسم گریه میکردی یا نوازشم میکردی اخرا دستات خونی بودم وقتی امپول میزدم گوشتی نمونده بود برات وقتی سرم میزدم نگا میکردم میدیدم همه دستات خونیه  مامان دلم برای خودت خوبیات مهربونیات شوخی کردنات خاطراتت تنگ شده مامان مگه چی شد ک رفتی تو که اون شب خیلی خوب بودی مامان یادمه از دانشگاه میامدم سجادت پهن بود بوگلاب همه خونه رو گرفته چادر سفیدت سرته دتری نماز میخونی یا وقتی کاریم داشتی با صدای بلند سوره رو میخوندی بفهمم چیکارم داشتی مامان ی بار بیا منو عین بچگی ک با سهیل تو اتاق اون حیاط رفتیم خراب کاری اومدی منو اونقد زدی بزن مامان ببخشبد اگه بهت گفتم ساکت مامان ببخشبد ک گفتم حوصله حرفاتو ندارم اشک تو چشات جمع شد اچمدم عذر خواهی گفتی مگه دیونه من از دحتر نازم ناراحت میشم مامان حالا ک رفتی کی بهم میگه عسلم کی بهم میگه نفس مامان کی میگه؟هاا پسر مردم ؟مامام بیا برگرد بیا فقط





تنهایی (چهارشنبه 94/7/1 ساعت 2:1 صبح)
تقدیم به مادر 

 

قلمم راست بایست!

واژه ها ...گوش به فرمان قلم!

همگی نظم بگیرید

مودب باشید!

صاحب شعر عزیزی است به نام «مادر»

امشب از شعر پرم،کو قلم و دفتر من؟!♥

آنقَدَر وسوسه دارم بنویسم که نگو...

تک و تنها و غریبم!

تو کجایی مادر...؟!

آنقَدَر حسرت دیدار تو دارم که نگو...

بسکه دلتنگ تو ام ،از سر شب تا حالا...

آنقَدَر بوسه به تصویر تو دادم که نگو...

جانِ من حرف بزن!

امر بفرما مادر..

آنقَدَر گوش به فرمان تو هستم که نگو...

کوچه پس کوچه ی این شهر پر از تنهاییست 

آنقَدَر بی تو در این شهر غریبم که نگو...

مادر ای یاد تو آرامش من...!

امشب از کوچه ی دلتنگیِ من میگُذری؟!

جانِ من زود بیا

بغلم کن مادر...!

آنقَدَر حسرت آغوش تو دارم که نگو...

گفته بودی: فرزندم! عاشق اشعار تو ام

ای به قربان تو فرزند..بیا دلتنگم

آنقَدَر شعر برای تو بخوانم که نگو...

مادرم...مادر خوبم

به خدا دلتنگم!

رو به رویم بِنِشینی کافیست

همه دنیا به کنار... 

تو که باشی مادر!

دست و دلباز ترین شاعر این منطقه ام

آنقَدَر واژه به پای تو بریزم که نگو...

گرچه از دور ولی،دست تو را میبوسم

نه شعار است ،نه حرف!

آنقَدر خاک کف پای تو هستم که نگو.??

شعر از استاد ارجمند محمد رضا  نظری   

با عرض پزش که اسم شریفتون رو نمیدونستم  ممنونم که لایق دونستید و معرفی کردین خودتون رو 





?? (چهارشنبه 94/7/1 ساعت 1:24 صبح)

مامان خوشکلم بیداری؟چیکار میکنی الان دارو هاتو خوردی مانی زندگیه من چیکار میکنی مامانم میدونی روزی ک داشتم از مشهد میامدم تهران چ دردی کشیدم تو داخل ماشین نعش کش منم عقبت دنبالت میامدم ای کاش بجای تو من میمردم ک اقلا کنارت میبودم مامان برات قران خوندم فرداهم اش درست میکنم پس فردا غذا میدم خیلی دلم گرفته هیچکسی هم نیس باهاش حرف بزنم فقط صبا درد منو میفهمه اونم تا چیزی میگم میزنه زیر گریه هیچکی مثل تو نیس ب حرفام گوش کنه همیشه ازت میخواستم درباره جوونیات بگی ک نمیگفتی مامان دلم خیلی گرفته نمیدونم واسه چی اشکمم در نمیاد چرا اون روزی ک طاوتتو اوردن تو خونه بهم اخم کرده بودی خونامرد نمیگی دلم میگیره ای کاش بهم میگفتی خفه شو دختر من اتیش میگیرم مامانی اینقد خودمو زدم صورتو چشام کبود شده لباس مشکی تنمه بخاطر رفتنت خوش بحال خاله ک تو الان اون دنیا کنارشی مامان گلوم درد میکنه چی بخورم  خوب بشم سر درد دارم چشام میسوزه مامان بعد رفتنت نابود شدم کمرم شکسته از زندگی خستم فردا چیکار کنم هر روز میگذره بیشتر دلم میگیره مامان دلم تنگ میشه میرم سر بغچه لباسات بازش میکنم بوش میکنم میترسم از بس بوشون کنم دیگه بو نده خیلی میترسم  خدا توکه میخوای انسانارو ببری برای چی میاریشون اینجوری ک اطرافیا نابود میشن منم ک ن مامان دارم ن بابا خو چ خاکی تو سرم کنم مادددرگریه‌آور





..... (سه شنبه 94/6/31 ساعت 1:9 عصر)

مامانی سلام امروز خیلی روز خوبی بود از سرکار اومدم در خونه رو باز کردم دیدم عکس داره ی لبخند ارومو قشنگی میزنه نشستم زیر عکست کلی گریه کردم

ولی بازم جوابی از خدا نگرفتم مامانیه من مامان جونم پسر خاله مریم ازم میخواد برای عروسیش اجازه بگیره من ک نمیتونم اجازه بدم ولی گفتم ازت بپرسم شاید نو راضی باشی مامان خیلی سخته ک هنوز چهلمت نیامده ک میخوان عروسی بگیرن اوفف  راستی مامان من خیلی اون پولی ک برام کنار گذاشتی ب درد خورد باهاش مطبو درست کردم حیف نیستی ببینی چقد قشنگ شده امروز یکی اومد برای معاینه خیلی شبیه تو بود همون موقع عشک تو چشام جمع شد دلم میخواست بلند شم محکم بقلش کنم بو کنم شاید بو تورو بده مامان خیلی خسته شدم تو این شبایه زمستون دیگه کسی نیست بیاد تو اتاقم پتو رو روم  بندازه یا وقتی سرما میخورم برام ی چیزی درست کنی 

همه ی دور قرانیات برات گریه میکردن میگن مامانت خیلی عزیز بود من بدنم میلرزه وقتی بقیه میخندن تو مراسمت شوخی میکردن خیلی ناراحت میشم??





مادر (سه شنبه 94/6/31 ساعت 12:5 عصر)

سلام مامان خوبی چ خبر چ کارا میکنی مامان امروز خیلی دلم هواتو کرده هی میخوام فک نکنم بهت یاد اون جیغای فاطمه ک جلو بیمارستان میکشید میفتم باز فراموش میشه میرم صران بخونم میبینم عکسم اونجا گذاشتی مامان دارم دیونه میشه ب خدا خسته شدم من مگه چقد سن داشتم ک اینجوری تنهام گذاشتی دیروز تو مترو بودم ب پسری با مادرش اینقد بد حرف میزد میخواستم بکشمش مامانی جونم لطفا کمکم کن اگه پیشم نیستی بازم برام دعاکن سرنماز برام دعابکن مامانی جونم هر روز میگذره قلبم بیشتر اتیش میگیره من چیکار کنم خودت بگو??





مامانیم (سه شنبه 94/6/31 ساعت 12:0 صبح)

مامان دلم برات ی کوچولو شده دلم میخواد بیای باهم سر چیزای الکی دعوا کنیم بعد من ازت عذر خواهی کنم توهم با ی لبخند بگی شا دختر مامان مگه میشه ازت ناراحت بشم تو دختر منی منم خوشحال بشم برم تو اتاق یا صبح از خواب بیدار بشم ببینم صبحانه امادس برام چایی شیرین کردی بعد خوردن صبحانه لباسامو برام بیاری منم بپوشم انرژی بگیرم برم سرکار مامان دلم بد گرفته امام رضا همه ی این لذتارو ازم گرفت رفتم حرم پیش اقا داد میزدم فرداش دیدم مامانم تو بغلم رفت مامان الان کلیه هات خوبه؟ قلبت درد نمیکنه؟ پاهات خوبه دیگه نمیخواد برات پاهاتو چرب کنم  اونجا کی دارو هاتو برات میاره کی انسولیناتو میزنه کی میبرتت چشم پزشکی مامان چرا خودتو باختی من ک بردمت ی شهر دیگه قلبتو عمل کنم چرا نزاشتی کی اون قراناتو قراره بخونه من؟مامان من ک نمیتونم اونارو میبینم قلبم اتیش میگیره مامان چرا تنهام گذاشتی امروز اومدم دیدنت فهمیدی ک اومدم؟ مامان پول لازم دارم یکم بهم میدی ؟





لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 6 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 2001 بازدید
  • درباره من
  • اشتراک در خبرنامه
  •