مادر (سه شنبه 94/6/31 ساعت 12:5 عصر)

سلام مامان خوبی چ خبر چ کارا میکنی مامان امروز خیلی دلم هواتو کرده هی میخوام فک نکنم بهت یاد اون جیغای فاطمه ک جلو بیمارستان میکشید میفتم باز فراموش میشه میرم صران بخونم میبینم عکسم اونجا گذاشتی مامان دارم دیونه میشه ب خدا خسته شدم من مگه چقد سن داشتم ک اینجوری تنهام گذاشتی دیروز تو مترو بودم ب پسری با مادرش اینقد بد حرف میزد میخواستم بکشمش مامانی جونم لطفا کمکم کن اگه پیشم نیستی بازم برام دعاکن سرنماز برام دعابکن مامانی جونم هر روز میگذره قلبم بیشتر اتیش میگیره من چیکار کنم خودت بگو??





لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 10 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 2005 بازدید
  • درباره من
  • اشتراک در خبرنامه
  •