سختیا (پنج شنبه 94/7/2 ساعت 12:9 صبح)

سلام خوبی چ خبر مامان ی چیزی ب بقیه بگو همش میخوان منو ببرن بیرون تا افسرده نشم مامان خسته شدم هرشب ی جا خو میخوام تنها تو اون خونه باشم مامان من خیلی میترسم من تو اینه دیدمت مامان تورو خدا دیگه نیا من خیلی میترسم مامانی  خواهش میکنم هرشب چراغارو روشن میکنم میخوابم مامان تو خوابم بیا ولی تو خونه ب چشم نیا صدا تولید نکن . فردا عیده قربانه واست گوسفند خریدم بکشم یادته پارسال همه خاله ها عمو دایی همه باهم تو خونه بودیم گوشفند کشتیم هنوز زغالا تو انباریه ک پارسال خریدیم خیلی دلم خونه هر گوشه خونه عطر تو خاطراتته میشینم رو مبل ویلچرتو میبینم گریه میکنم غذا میخورم یاد این میفتم ک توهم این غذا دوس داشتی قران میخونم یاد تو میغتم ممممممماممممان بسه بر گرد تا کی چشمم ب در باشه تا کی قاب عکست خابونده باشه تا کی گریه کنم تاکییییییی اخه     خودت کمکم کن هروقت گریه میکردم برام قران میخوندی واسم دععا میکردی واسم گریه میکردی یا نوازشم میکردی اخرا دستات خونی بودم وقتی امپول میزدم گوشتی نمونده بود برات وقتی سرم میزدم نگا میکردم میدیدم همه دستات خونیه  مامان دلم برای خودت خوبیات مهربونیات شوخی کردنات خاطراتت تنگ شده مامان مگه چی شد ک رفتی تو که اون شب خیلی خوب بودی مامان یادمه از دانشگاه میامدم سجادت پهن بود بوگلاب همه خونه رو گرفته چادر سفیدت سرته دتری نماز میخونی یا وقتی کاریم داشتی با صدای بلند سوره رو میخوندی بفهمم چیکارم داشتی مامان ی بار بیا منو عین بچگی ک با سهیل تو اتاق اون حیاط رفتیم خراب کاری اومدی منو اونقد زدی بزن مامان ببخشبد اگه بهت گفتم ساکت مامان ببخشبد ک گفتم حوصله حرفاتو ندارم اشک تو چشات جمع شد اچمدم عذر خواهی گفتی مگه دیونه من از دحتر نازم ناراحت میشم مامان حالا ک رفتی کی بهم میگه عسلم کی بهم میگه نفس مامان کی میگه؟هاا پسر مردم ؟مامام بیا برگرد بیا فقط





لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 8 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 2003 بازدید
  • درباره من
  • اشتراک در خبرنامه
  •